در حق مادر خويش

غزلستان :: خاقانی :: قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
اى ريزه روزى تو بوده
از ريزش ريسمان مادر
خو کرده به تنگناى شروان
با تنگى آب و نان مادر
زير صلف کسى نرفته
جز آن خداى و آن مادر
افسرده چو سايه و نشسته
در سايه دوکدان مادر
اى باز سپيد چند باشى
محبوس به آشيان مادر
شرمت نايد که چون کبوتر
روزى خورى از دهان مادر
تا کى چو مسيح بر تو بينند
از بى پدرى نشان مادر
يک ره چو خضر جهان بپيماى
تا چند ز خانه جان مادر
اى در يتيم چون يتيمان
افتاده بر آستان مادر
مدبر خلفى به خويشتن بر
خود نوحه کن از زبان مادر
با اين همه هم نگاه مى دار
حق دل جانفشان مادر
با غصه دشمنان همى ساز
بهر دل مهربان مادر
مى ترس که آن زمان درآيد
کارند به سر زمان مادر
مهترا بلبل انسى پس از اين
بجز از دست ادب دانه مخور
فى المثل تو خود اگر آب خورى
جز ز جوى دل فرزانه مخور
به سفر سفره گزين خوان چه مخواه
مرد خوان باش غم خانه مخور
حصه اى زين دل آبادتر است
غصه عالم ويرانه مخور
عاقل شير دلى باده مگير
حض خرگوش به پيمانه مخور
ز آب آن ميوه که روباه خورد
آب کون سگ ديوانه مخور
عارفانه بزى اندر ره شرع
از اباحت دم فرغانه مخور
آشناى دل بيگانه شدى
آب و نان از در بيگانه مخور
مادر روزى ار افگانه فکند
غم مبر انده افگانه مخور
آز چون نيست در سفله مزن
موى چون نيست غم شانه مخور
همچنين در پى ياران مى باش
يار يارا زن و بهنانه مخور
گفتى ار من به معسکر برسم
نان ترکان خورم آن خانه مخور
نان ترکان مخور و بر سر خوان
به ادب نان خور و ترکانه مخور
من خدمت تو کردم و تو حق شناس نه
الحق خيال توست به جاى تو حق شناس
از ده خيال تو که به ده شب به تو رسيد
بر دل هزار منت و بر ديده صد سپاس



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید