جواب دادن موبد شهرو را و گفتن از لت کردن ويس و دايه

غزلستان :: فخرالدین اسعد گرگانی :: ویس و رامین

افزودن به مورد علاقه ها
چو موبد ديد زاريهاى شهرو
هم از وى بيمش آمد هم ز ويرو
بدو گفت اى گرامى تر ز ديده
ز من بسيارگونه رنج ديده
مرا تو خواهرى ويرو برادر
سمنبر ويسه ام بانو و دلبر
مرا ويس است چشم و روشنايى
فزون از جان و چيز و پادشايى
بر آن بى مهر چونان مهربانم
که او را دوستر دارم ز جانم
گر او ناراستى با من نکردى
به کام دل ز مهرم بر بخوردى
کنون حالش همى از تو نهفتم
ازيرا با تو اين بيهوده گفتم
من آن کس را بکشتن چون توانم
که جانش دوستر دارم ز جانم
اگر چه من به دست او اسيرم
همى خواهم که در پيشش بميرم
اگرچه من به داغ او چنينم
همى خواهم که تو را شاد بينم
تو بر دردش مخوان فرياد چندين
مزن بر روى زرين دست سيمين
کجا من نيز همچون تو نژندم
نژندى خويشتن را کى پسندم
فرستم ويس را از دز بيارم
که با دردش همى طاقت ندارم
ندانم زو چه خواهد ديد جانم
خطا گفتم ندانم نيک دانم
بسا تلخى که من خواهم چشيدن
بسا سختى که من خواهم کشيدن
مرا تا ويس باشد در شبستان
نبينم زو مگر نيرنگ و دستان
مرا تا ويس جفت و يار باشد
همين اندوه خوردن کار باشد
هر آن رنجى که از ويس آيدم پيش
همى بينم سراسر زين دل ريش
دلى دارم که در فرمان من نيست
تو پندارى که اين دل زان من نيست
به تخت پادشاهى برنشسته
چنان گورم به چنگ شير خسته
در کامم شده بسته به صد بند
به بخت من مزاياد ايچ فرزند
مرا کز دست دل روزى طرب نيست
گر از ويسم نباشد بس عجب نيست
پس آنگه زرد را فرمود خسرو
که چون باد شتابان سوى دز رو
ببر با خويشتن دو صد دلاور
دگر ره ويس را از دز بياور
بشد زرد سپهبد با دو صد مرد
به يک مه ويس را پيش شه آورد
هنوز از زخم شه آزرده اندام
چنانچون خسته گورى جسته از دام
بد آن يک ماه رامين دل شکسته
به خان زرد متوارى نشسته
پس آنگه زرد پيش شاه شاهان
سخن گفت از پى رامين فراوان
دگر ره شاه رامين را عفو کرد
دريده بخت رامين را رفو کرد
دگر ره ديو کينه روى ننهفت
گل شادى به باغ مهر بشکفت
دگر ره در سراى شاه شاهان
فروزان گشت روى ماه ماهان
به رامش گشت عيش شاه شيرين
به باده بود دست ماه رنگين
گشاده دست شادى بند رادى
گرفته باز رادى کبگ شادى
دگرباره برآمد روزگارى
که جز رامش نکردند ايچ کارى
زمين را در گل و نسرين گرفتند
روان را در مى نوشين گرفتند
جهنده شد به نيکى باد ايشان
برفت آن رنجها از ياد ايشان
نه غم ماند نه شادى اين جهان را
فنا فرجام باشد هر دوان را
به شادى دار دل را تا توانى
که بفزايد ز شادى زندگانى
چو روز ما همى بر ما نپايد
درو بيهوده غم خوردن چه بايد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید