پروردن ويس و رامين به خوزان بنزد دايگان

غزلستان :: فخرالدین اسعد گرگانی :: ویس و رامین

افزودن به مورد علاقه ها
چنين پرورد او را دايگانش
به پروردن همى بسپرد جانش
به دايه بود رامين هم به خوزان
هميدون دايگان بر جانش لرزان
به هم بودند آنجا ويس و رامين
چو در يک باغ آذرگون و نسرين
به هم رستند آنجا دو نيازى
به هم بودند روز و شب به بازى
چو سالى ده بماندستند نازان
پس آنگه رام بردند زى خراسان
که دانست و کرا آمد گمانى
که حکم هردو چونست آسمانى
چه خواهد کرد با ايشان زمانه
در آن کردار چون دارد بهانه
هنوز ايشان ز مادرشان نزاده
نه تخم هر دو در بوم اوفتاده
قضا پردخته بود از کار ايشان
نبشته يک به يک کردار ايشان
قضاى آسمان ديگر نگشتى
به زور و چاره زيشان برنگشتى
چو برخواند کسى اين داستان را
بداند عيبهاى اين جهان را
نبايد سرزنش کردن بديشان
که راه حکم يزدان بست نتوان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید