حكايت سلطان طغرل و هندوى پاسبان

غزلستان :: سعدی شیرازی :: بوستان
مشاهده برنامه «بوستان سعدی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
شنيدم كه طغرل شبى در خزان
گذر كرد بر هندوى پاسبان
ز باريدن برف و باران و سيل
به لرزش در افتاده همچون سهيل
دلش بر وى از رحمت آورد جوش
كه اينك قبا پوستينم بپوش
دمى منتظر باش بر طرف بام
كه بيرون فرستم به دست غلام
در اين بود و باد صبا بروزيد
شهنشه در ايوان شاهى خزيد
وشاقى پرى چهره در خيل داشت
كه طبعش بدو اندكى ميل داشت
تماشاى تركش چنان خوش فتاد
كه هندوى مسكين برفتش ز ياد
قبا پوستينى گذشتش به گوش
ز بدبختيش در نيامد به دوش
مگر رنج سرما بر او بس نبود
كه جور سپهر انتظارش فزود
نگه كن چو سلطان به غفلت بخفت
كه چوبك زنش بامدادان چه گفت
مگر نيك بختت فراموش شد
چو دستت در آغوش آغوش شد؟
تو را شب به عيش و طرب مي‌رود
چه دانى كه بر ما چه شب مي‌رود؟
فرو برده سر كاروانى به ديگ
چه از پا فرو رفتگانش به ريگ
بدار اى خداوند زورق بر آب
كه بيچارگان را گذشت از سر آب
توقف كنيد اى جوانان چست
كه در كاروانند پيران سست
تو خوش خفته در هودج كاروان
مهار شتر در كف ساروان
چه هامون و كوهت، چه سنگ و رمال
ز ره باز پس ماندگان پرس حال
تو را كوه پيكر هيون مي‌برد
پياده چه دانى كه خون مي‌خورد؟
به آرام دل خفتگان در بنه
چه دانند حال كم گرسنه؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید