حكايت در معنى سلامت جاهل در خاموشى

غزلستان :: سعدی شیرازی :: بوستان
مشاهده برنامه «بوستان سعدی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
يكى خوب خلق خلق پوش بود
كه در مصر يك چند خاموش بود
خردمند مردم ز نزديك و دور
به گردش چو پروانه جويان نور
تفكر شبى با دل خويش كرد
كه پوشيده زير زبان است مرد
اگر همچنين سر به خود در برم
چه دانند مردم كه دانشورم؟
سخن گفت و دشمن بدانست و دوست
كه در مصر نادان تر از وى هموست
حضورش پريشان شد و كار زشت
سفر كرد و بر طاق مسجد نبشت
در آيينه گر خويشتن ديدمى
به بى دانشى پرده ندريدمى
چنين زشت ازان پرده برداشتم
كه خود را نكو روى پنداشتم
كم آواز را باشد آوازه تيز
چو گفتى و رونق نماندت گريز
تو را خامشى اى خداوند هوش
وقارست و، نا اهل را پرده پوش
اگر عالمى هيبت خود مبر
وگر جاهلى پرده‌ى خود مدر
ضمير دل خويش منماى زود
كه هرگه كه خواهى توانى نمود
وليكن چو پيدا شود راز مرد
به كوشش نشايد نهان باز كرد
قلم سر سلطان چه نيكو نهفت
كه تا كارد بر سر نبودش نگفت
بهايم خموشند و گويا بشر
زبان بسته بهتر كه گويا به شر
چو مردم سخن گفت بايد بهوش
وگرنه شدن چون بهايم خموش
به نطق است و عقل آدمي‌زاده فاش
چو طوطى سخنگوى نادان مباش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید