حكايت در معنى آسانى پس از دشوارى

غزلستان :: سعدی شیرازی :: بوستان
مشاهده برنامه «بوستان سعدی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
شنيدم ز پيران شيرين سخن
كه بود اندر اين شهر پيرى كهن
بسى ديده شاهان و دوران و امر
سرآورده عمرى ز تاريخ عمرو
درخت كهن ميوه‌ى تازه داشت
كه شهر از نكويى پرآوازه داشت
عجب در زنخدان آن دل فريب
كه هرگز نبوده‌ست بر سرو سيب
ز شوخى و مردم خراشيدنش
فرج ديد در سر تراشيدنش
به موسي، كهن عمر كوته اميد
سرش كرد چون دست موسى سپيد
ز سر تيزى آن آهنين دل كه بود
به عيب پري‌رخ زبان برگشود
به مويى كه كرد از نكوييش كم
نهادند حالى سرش در شكم
چو چنگ از خجالت سر خوبروى
نگونسار و در پيشش افتاده موى
يكى را كه خاطر در او رفته بود
چو چشمان دلبندش آشفته بود
كسى گفت جور آزمودى و درد
دگر گرد سوداى باطل مگرد
ز مهرش بگردان چو پروانه پشت
كه مقراض، شمع جمالش بكشت
برآمد خروش از هوادار چست
كه تردامنان را بود عهد سست
پسر خوش منش بايد و خوبروى
پدر گو به جهلش بينداز موى
مرا جان به مهرش برآميخته‌ست
نه خاطر به مويى در آويخته‌ست
چو روى نكودارى انده مخور
كه موى ار بيفتد برويد دگر
نه پيوسته رز خوشه‌ى تر دهد
گهى برگ ريزد، گهى بر دهد
بزرگان چو خور در حجاب اوفتند
حسودان چو اخگر در آب اوفتند
برون آيد از زير ابر آفتاب
به تدريج و اخگر بميرد در آب
ز ظلمت مترس اى پسنديده دوست
كه ممكن بود كاب حيوان در اوست
نه گيتى پس از جنبش آرام يافت؟
نه سعدى سفر كرد تا كام يافت؟
دل از بى مرادى به فكرت مسوز
شب آبستن است اى برادر به روز



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید