سر آغاز

غزلستان :: سعدی شیرازی :: بوستان
مشاهده برنامه «بوستان سعدی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
خدا را ندانست و طاعت نكرد
كه بر بخت و روزى قناعت نكرد
قناعت توانگر كند مرد را
خبر كن حريص جهانگرد را
سكونى بدست آور اى بى ثبات
كه بر سنگ گردان نرويد نبات
مپرور تن ار مرد راى و هشى
كه او را چو مي‌پرورى مي‌كشى
خردمند مردم هنر پرورند
كه تن پروران از هنر لاغرند
كى سيرت آدمى گوش كرد
كه اول سگ نفس خاموش كرد
خور و خواب تنها طريق ددست
بر اين بودن آيين نابخردست
خنك نيكبختى كه در گوشه‌اى
به دست آرد از معرفت توشه‌اى
بر آنان كه شد سر حق آشكار
نكردند باطل بر او اختيار
وليكن چو ظلمت نداند ز نور
چه ديدار ديوش چه رخسار حور
تو خود را ازان در چه انداختى
كه چه را ز ره باز نشناختى
بر اوج فلك چون پرد جره باز
كه در شهپرش بسته‌اى سنگ آز؟
گرش دامن از چنگ شهوت رها
كني، رفت تا سدرةالمنتهى
به كم خوردن از عادت خويش خورد
توان خويشتن را ملك خوى كرد
كجا سير وحشى رسد در ملك
نشايد پريد از ثرى بر فلك
نخست آدمى سيرتى پيشه كن
پس آنگه ملك خويى انديشه كن
تو بر كره‌ى توسنى بر كمر
نگر تا نپيچد ز حكم تو سر
كه گر پالهنگ از كفت در گسيخت
تن خويشتن كشت و خون تو ريخت
به اندازه خور زاد اگر مردمى
چنين پر شكم، آدمى يا خمي؟
درون جاى قوت است و ذكر و نفس
تو پندارى از بهر نان است و بس
كجا ذكر گنجد در انبان آز؟
به سختى نفس مي‌كند پا دراز
ندارند تن پروران آگهى
كه پر معده باشد ز حكمت تهى
دو چشم و شكم پر نگردد به هيچ
تهى بهتر اين روده‌ى پيچ پيچ
چو دوزخ كه سيرش كنند از وقيد
دگر بانگ دارد كه هل من مزيد؟
همى ميردت عيسى از لاغرى
تو در بند آنى كه خر پروى
به دين، اى فرومايه، دنيا مخر
تو خر را به انجيل عيسى مخر
مگر مي‌نبينى كه دد را و دام
نينداخت جز حرص خوردن به دام؟
پلنگى كه گردن كشد بر وحوش
به دام افتد از بهر خوردن چو موش
چو موش آن كه نان و پنيرش خورى
به دامش درافتى و تيرش خورى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید