حكايت

غزلستان :: سعدی شیرازی :: بوستان
مشاهده برنامه «بوستان سعدی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
سيهكارى از نردبانى فتاد
شنيدم كه هم در نفس جان بداد
پسر چند روزى گرستن گرفت
دگر با حريفان نشستن گرفت
به خواب اندرش ديد و پرسيد حال
كه چون رستى از حشر و نشر و سال؟
بگفت اى پسر قصه بر من مخوان
به دوزخ در افتادم از نردبان
نكو سيرتى بى تكلف برون
به از نيك نامى خراب اندرون
به نزديك من شب رو راهزن
به از فاسق پارسا پيرهن
يكى بر در خلق رنج آزماى
چه مزدش دهد در قيامت خداي؟
ز عمرو اى پسر چشم اجرت مدار
چو در خانه‌ى زيد باشى به كار
نگويم تواند رسيدن به دوست
در اين ره جز آن كس كه رويش در اوست
ره راست رو تا به منزل رسى
تو در ره نه‌اي، زين قبل واپسى
چو گاوى كه عصار چشمش ببست
دوان تا به شب، شب همان جا كه هست
كسى گر بتابد ز محراب روى
به كفرش گواهى دهند اهل كوى
تو هم پشت بر قبله‌اى در نماز
گرت در خدا نيست روى نياز
درختى كه بيخش بود برقرار
بپرور، كه روزى دهد ميوه‌بار
گرت بيخ اخلاص در بوم نيست
از اين بر كسى چون تو محروم نيست
هر آن كافگند تخم بر روى سنگ
جوى وقت دخلش نيايد به چنگ
منه آبروى ريا را محل
كه اين آب در زير دارد وحل
چو در خفيه بد باشم و خاكسار
چه سود آب ناموس بر روى كار؟
به روى و ريا خرقه سهل است دوخت
گرش با خدا در توانى فروخت
چه دانند مردم كه در جامه كيست؟
نويسنده داند كه در نامه چيست
چه وزن آورد جايى انبان باد
كه ميزان عدل است و ديوان داد؟
مرائى كه چندين ورع مي‌نمود
بديدند و هيچش در انبان نبود
كنند ابره پاكيزه‌تر ز آستر
كه اين در حجاب است و آن در نظر
بزرگان فراغ از نظر داشتند
ازان پرنيان آستر داشتند
ور آوازه خواهى در اقليم فاش
برون حله كن گو درون حشو باش
ببازى نگفت اين سخن با يزيد
كه از منكر ايمن‌ترم كز مريد
كسانى كه سلطان و شاهنشهند
سراسر گدايان اين درگهند
طمع در گدا، مرد معنى نبست
نشايد گرفتن در افتاده دست
همان به گر آبستن گوهرى
كه همچون صدف سر به خود در برى
چو روى پرستيدنت در خداست
اگر جبرئيلت نبيند رواست
تو را پند سعدى بس است اى پسر
اگر گوش گيرى چو پند پدر
گر امروز گفتار ما نشنوى
مبادا كه فردا پشيمان شوى
از اين به نصيحتگرى بايدت
ندانم پس از من چه پيش آيدت!



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید