حكايت دختر حاتم در روزگار پيغمبر(ص)

غزلستان :: سعدی شیرازی :: بوستان
مشاهده برنامه «بوستان سعدی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
شنيدم كه طى در زمان رسول
نكردند منشور ايمان قبول
فرستاد لشكر بشير نذير
گرفتند از ايشان گروهى اسير
بفرمود كشتن به شمشير كين
كه ناپاك بودند و ناپاكدين
زنى گفت من دختر حاتمم
بخواهيد از اين نامور حاكمم
كرم كن به جاى من اى محترم
كه مولاى من بود از اهل كرم
به فرمان پيغمبر نيك راى
گشادند زنجيرش از دست و پاى
در آن قوم باقى نهادند تيغ
كه رانند سيلاب خون بى دريغ
بزارى به شمشير زن گفت زن
مرا نيز با جمله گردن بزن
مروت نبينم رهايى ز بند
به تنها و يارانم اندر كمند
همى گفت و گريان بر اخوان طى
به سمع رسول آمد آواز وى
ببخشيدش آن قوم و ديگر عطا
كه هرگز نكرد اصل و گوهر خطا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید