حكايت

غزلستان :: سعدی شیرازی :: بوستان
مشاهده برنامه «بوستان سعدی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
حكايت كنند از بزرگان دين
حقيقت شناسان عين اليقين
كه صاحبدلى بر پلنگى نشست
همى راند رهوار و مارى به دست
يكى گفتش: اى مرد راه خداى
بدين ره كه رفتى مرا ره نماى
چه كردى كه درنده رام تو شد
نگين سعادت به نام تو شد؟
بگفت ار پلنگم زبون است و مار
وگر پيل و كركس، شگفتى مدار
تو هم گردن از حكم داور مپيچ
كه گردن نپيچد ز حكم تو هيچ
چو حاكم به فرمان داور بود
خدايش نگهبان و ياور بود
محال است چون دوست دارد تو را
كه در دست دشمن گذارد تو را
ره اين است، روى از طريقت متاب
بنه گام و كامى كه دارى بياب
نصيحت كسى سودمند آيدش
كه گفتار سعدى پسند آيدش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید