شماره ٣١٥: کارى مکن که رخصت آه سحر دهم

غزلستان :: وحشی بافقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
کارى مکن که رخصت آه سحر دهم
وين تند باد را به چراغ تو سردهم
آبم ز جوى تيغ تغافل مده ، مباد
نخلى شوم که خنجر الماس بردهم
سيلى ز ديده خواهدم آمد دل شبى
اوليتر آنکه من همه کس را خبر دهم
کشتى نوح چيست چو توفان گريه شد
هرتخته زان سفينه به موجى دگر دهم
لرزد دلم که خانه حسنت کند سياه
گر اندک اختيار به دود جگر دهم
افسردگى بس است که باد خزان شود
آه ار به بوستان جمال تو سر دهم
بيداد کيش من متنبه نمى شود
وحشى من اين نداى عبث چند دردهم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید