شماره ٢٥٣: بر ميان دامن زدن بينند و چابک رفتنش

غزلستان :: وحشی بافقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بر ميان دامن زدن بينند و چابک رفتنش
تا چو من افتاده اى نا گه بگيرد دامنش
مرغ فارغ بال بودم در هواى عافيت
از کمين برخاست ناگه غمزه صيد افکنش
عشق ليلى سخت زنجيريست مجنون آزما
اين کسى داند که زنجيرى بود در گردنش
سر به قدر آرزو خواهم که چون راند به ناز
گرد آن سر گردم و ريزم به پاى توسنش
اين سر پرآرزو در انتظار عشوه ايست
گوشه چشمى بجنبان و بينداز از تنش
سود پيراهن بر آن اندام و ما را کشت رشک
تا قيامت دست ما و دامن پيراهنش
وحشيم حيران او از دور و جان نزديک لب
کار من موقوف يک ديدن ز چشم پر فنش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید