شماره ١٩٥: دلى کز عشق گردد گرم، افسردن نمى داند

غزلستان :: وحشی بافقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دلى کز عشق گردد گرم، افسردن نمى داند
چراغى را که اين آتش بود مردن نمى داند
دلى دارم که هر چندش بيازارى نيازارد
نه دل سنگست پندارى که آزردن نمى داند
خسک در زير پا دارد مقيم کوى مشتاقى
عجب نبود که پاى صبر افشردن نمى داند
عنان کمتر کش اينجا چون رسى کز ما وفاکيشان
کسى دست تظلم بر عنان بردن نمى داند
ميى در کاسه دارم مايه سد گونه بد مستى
هنوز او مستى خون جگر خوردن نمى داند
بخند، اى گل کز آب چشم وحشى پرورش دارى
که هر گل کو به بار آورد پژمردن نمى داند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید