شماره ١٦٨: آنکس که دامن از پى کين تو بر زند

غزلستان :: وحشی بافقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
آنکس که دامن از پى کين تو بر زند
بر پاى نخل زندگى خود تبر زند
گر کوه خصمى تو کند انتقام تو
آن تيغ را به دست خودش بر کمر زند
از لشکر توجه تو کمترين سوار
تازد برون و يکتنه بر سد حشر زند
قهر تو چون بلند کند گوشه کمان
هر تير را که قصد کند بر جگر زند
شکر خدا که خصم ترا بر جگر نشست
آن تيرها که خواست ترا بر سپر زند
مرغى کز آشيانه خصم تو بر پريد
الا به خون خود نتواند که پرزند
تودر گلو فشارى خصمى و جان او
در بند فرجه ايست که از تن به در زند
مطرب به بزم خواند عدويت چه غافلست
گو کس روانه کن که در نوحه گر زند
در راه سير کوکب اقبال تو سپهر
در ديده ستاره بد نيشتر زند
فتحى نموده اى دگر از نو که بر فلک
اقبال طبل نصرت و کوس ظفر زند
وحشى کجاست منکر او تا چو ديگران
خود را به تيغ قهر قضا و قدر زند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید