شماره ١٣١: مهرم ز حرمان شد فزون شوقى ز حسرت کم نشد

غزلستان :: وحشی بافقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
مهرم ز حرمان شد فزون شوقى ز حسرت کم نشد
هر چند حسرت بيش شد شوق و محبت کم نشد
تخم اميد ما از و نارسته ماند از بى نمى
اما به کشت ديگران باران رحمت کم نشد
خوش بخت تو اى مدعى کاينجا که من خوارم چنين
با يک جهان بى حرمتى هيچت ز حرمت کم نشد
عمرى زدم لاف سگى اما چه حاصل چون مرا
با اينهمه حق وفا خوارى و ذلت کم نشد
وحشى از و بر خاطرم پيوسته بود اين گرد غم
ز آيينه من هيچگه گرد کدورت کم نشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید