وله سترالله عيوبه

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
اى روزه دار، اگر تو يک ريزه راز دارى
دست و زبان خود را از خلق بازدارى
با ساز و برگ بودى سالي، سزد کزين پس
يک ماه خويشتن را بى برگ و ساز دارى
آخر چه سود کشتن تن را به زور؟ چون تو
شامش رضا بجويي، صبحش نياز دارى
آنست سر روزه: کز هر بدى ببندى
گوشى که برگشودي، چشمى که باز دارى
در آسمان معني، چون مهر، برفروزى
گر دست برد صورت يک ماه باز دارى
از آستان صورت، تا پيشگاه معنى
بيش از هزار منزل شيب و فراز دارى
دل را چو چار گوشه بر باغ و خانه کردى
چون در حضور بندي؟ کى در نماز داري؟
خود کى درست خيزى از زير سکه دل؟
کز بهر يک قراضه دندان چو گاز دارى
نفسى که مى تواند با عرشيان نشستن
حيف آيدم که : او را در بند آز دارى
کوتاه عمر باشد، آن را که نيست نامى
گر نام نيک ورزي، عمر دراز دارى
بى منتى برآور کار نيازمندان
گر زانکه هيچ کارى با بى نياز دارى
چون اوحدى نگردى بى صدق يار هرگز
زيرا که يار بودن صدقست و رازدارى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید