وله بردالله مضجعه

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
کردم انديشه تاکنون بارى
برنيامد ز دست من کارى
گر ز قرب و قبول آن حضرت
رتبتى يافت خوب کردارى
من چنانم ز شرم بار گناه
که نظر بر نمى کنم بارى
ديده بسيار لطف و ناکرده
شکر او، اندکى ز بسيارى
کيستند اين مجاهزان زمين؟
کرکسى چند، گرد مردارى
هرکس از بهر پاى بند وجود
گرد خود درکشيده ديوارى
چيست اين عمر و اين عمارت دهر؟
پنج روزى و چار ديوارى
هيچ مغزى نداشتست آن سر
که بود پاى بند دستارى
عافيت خواهي؟ از جهان بگريز
توشه اى سهل و گوشه غارى
زين ميان، گر نجات مى خواهى
بپران خويش را چو طيارى
مکن آزار هيچ نفس طلب
که نيرزد جهان به آزارى
سبب و سر اين ببايد ديد
هر کرا در قدم رود خارى
جام گيتى نماى خاطر تست
که ندارد ز جهل زنگارى
اين جهان زان جهان نموداريست
در تو از هر دوشان نمودارى
در وجودت نهفته گنجى هست
تو بر آن گنج خفته چون مارى
راست پرسي؟ درين خراب آباد
بهتر از عقل نيست معمارى
طاعت و معصيت، که مى بينى
غايتش جنتست، يا نارى
به حقيقت سعادت آن باشد
که ندارد دريغ ديدارى
اى که بر آستانه در تست
روى هر سرکشى و جبارى
اوحدى را به لطف خود بنواز
بگسل از هر غرور و پندارى
چند پرسى که : احتياجى هست ؟
هست و در يوزه مى کنم آرى
چو شود گر ز جامه خانه خود
سوى ما افگنى کله وارى
گر چه در کيسه عمل داريم
از بدى شق بکرده طومارى
به چه سنجد گناه صد چون ما؟
در ترازوى چون تو غفارى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید