شماره ٣٠٢: خوشا ذوق فنا و وحشت ساز شرر کردن

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
خوشا ذوق فنا و وحشت ساز شرر کردن
زسرتا پاى خود محو يک انداز نظر کردن
غرور ناز وانگه خاک گرديدن چه ننگست اين
حيا کن از دم تيغى که ميبايد سپر کردن
حوادث کم کند آشفته اوضاع ملائيم را
پريشانى نه بيند آب از زير و زبر کردن
چمن ساز بهار عشقم از شوقم مشو غافل
بمژگان بايدم گلچينى داغ جگر کردن
برنگى بى غبار افتاده در راه تو حيرانم
که بر آينه چون آه سحر نتوان اثر کردن
غبار مقدمت حشر دو عالم آرزو دارد
قيامت ميکند دلرا نمى بايد خبر کردن
بهر وحشت جنونم گر بساط الفت آرايد
صدا از خانه زنجير نتواند سفر کردن
عرق غواص شرمم در غبار تهمت هستى
مرا افگند در آب از سراين پل گذر کردن
برنگ توام با دام دلها را درين و محفل
وطن بايد زتنگى در فشار يکدگر کردن
نموها نيست غير از شوخى تن بر هوا تازى
ندارد نخل اين بستان باصل خود نظر کردن
تهى گشتيم از خود تا ببالد نشه دردى
نيستان کرد ما را آرزوى ناله سرد کردن
بدرياى شهادت غوطه گر نتوان زدن (بيدل)
گلوئى ميتوان از آب جوى تيغ تر کردن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید