شماره ٢٨٥: چنين کشته حسرت کيستم من

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
چنين کشته حسرت کيستم من
که چون آتش از سوختن زيستم من
نه شادم نه محزون نه خاکم نه گردون
نه لفظم نه مضمون چه معنيستم من
نه خاک آستانم نه چرخ آشيانم
پرى ميفشانم کجائيستم من
اگر فانيم چيست اين شور هستى
وگر باقيم از چه فانيستم من
بناز اى تخيل ببال اى توهم
که هستى گمان دارم و نيستم من
هوائى در آتش فگنده است نعلم
اگر خاک گردم نمى ايستم من
نوائى ندارم نفس مى شمارم
اگر ساز عبرت نيم چيستم من
بخنديد اى قدردانان فرصت
که يک خنده بر خويش نگريستم من
درين غمکده کس مميراد يارب
بمرگى که بى دوستان زيستم من
جهان کو بسامان هستى بنازد
کمالم همين بس که من نيستم من
باين يکنفس عمر موهوم (بيدل)
تا تهمت شخص باقيستم من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید