شماره ٢٧٩: تغافل دارد از اسباب امکان اقتدار من

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
تغافل دارد از اسباب امکان اقتدار من
جهانى را بچشم بسته مى بيند کنار من
چو تصوير از طلسم رنگ ممکن نيست و راستن
ندانم از کجا گرديد حيرانى دچار من
زنقدم کيسه هسته سر موئى نمى بالد
خجالت ميکشد از پيرهن جسم نزار من
نيم آينه اما از حضورت عشرتى دارم
که بر ميگردد از هر گردشى رنگ بهار من
دو عالم بسمل از هر قطره خونم ميکند طوفان
نميدانم که مى آيد بانداز شکار من
نگاه حسرتش آخر قيامت کرد در چشمم
ببرق ناله زد دود چراغ انتظار من
شهيد حسرتم افسردنم صورت نمى بندد
طپيدن ميکشد خون از رگ سنگ مزار من
علاج زحمت هوش از جنون ميبايدم جستن
باين آتش مگر از پا نشيند خار خار من
گهر دارى صدف را از شکست ايمن نميسازد
بضاعتها دلست و دل نمى آيد بکار من
چو اشکم خودفروشى بيعرق نگذاشت دردت را
نهانها آب شد آخر زشرم آشکار من
برنگى ناتوانى محمل افسردنم (بيدل)
که گر از خود روم بر رنگ نتوان بست بار من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید