شماره ٢٧٢: تا بگذرم بصد سر و گردن زآسمان

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
تا بگذرم بصد سر و گردن زآسمان
مشتى بجبهه مالم ازان خاک آستان
زين محفل جنون چقدر ربط ميدهد
آينه محو حيرت و تمثال پرفشان
غافل مشو زساز نيستان اعتبار
بيمغز نيست ناله کش درد استخوان
عرفان بکسب علم ميسر نميشود
از سرمه روشنى نبرد چشم سرمه دان
از سير ريشه گير عيار کمال تخم
آينه حقيقت دل نيست جز زبان
سر کن بکج ادائى ابناى روزگار
آتش مزن براستى ازطبع بدگمان
زينهار از تواضع دشمن مخور فريب
بر شيشه ظلم سنگ جز افتادگى مدان
سير شکسته رنگى ما هم غنيمتست
دارد شگفتنى برگ و ريشه زعفران
تنزيه خواهى از در تشبيه نگذرى
رنگست عالمى که زبو ميدهد نشان
يک ناوک تو بى اثر موج مى نبود
خوانديم خط ساغر ازان حلقه کمان
ناموس آگهى چقدر عجز پرورست
کوه است سايه مژه بر چشم پاسبان
آب بقاى ما الم مرگ تلخ کرد
سود هوس زيان شد از انديشه زيان
خون خور بفقر و بار دل دوستان مباش
در عرض احتياج نفس ميشود گران
يوسف توان خريد بمژگان گشودنى
آينه باش جلوه متاعست کاروان
محمل بدوش اشک ازين عبرت انجمن
(بيدل) چو شمع مى بردم چشم خونچکان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید