شماره ٢٧٠: تا بکى باشى قفس فرسوده شان نگين

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
تا بکى باشى قفس فرسوده شان نگين
اى خوش آن نامى که نقشش نيست بهتان نگين
گرنه ئى محکوم حرص افسانه اوهام چند
بگذر از حرف جم جام و سليمان نگين
غير مخمورى چه دارد ساغر اقبال جاه
يکقلم خميازه ميبالد زعنوان نگين
هوش اگر آينه پردازد دليل عبرتست
خودفروشيهاى نام و قيد زندان نگين
کاش رسوائى همين جا در خور زحمت دهند
رشته وارى ميکشد نام از گريبان نگين
بسکه تخمير مزاج همت ما وحشتست
نام ما چون گرد ميخيزد زدامان نگين
چون هلال از پيکر خم سر بگردون سوده ام
خاتم است اينجا دليل عزت و شان نگين
سنگ را هم شيشه ميسازد تهى از خود شدن
سود نامى هست در اجزاى نقصان نگين
صحبت ارباب دنيا مفلسانرا مى گزد
ظاهر است از روى کاغذ نقش دندان نگين
تا کجا وسعت کند پيدا بساط اعتبار
ناقصان گو پهن تر چينند دکان نگين
با همه شهرت فروشيها بضاعت هيچ نيست
خون همان نام است در زخم نمايان نگين
اعتبارات جهان رنگ پرواز است و بسن
در پر طاوس کن سير چراغان نگين
وحشت تقليد هم (بيدل) کم از تحقيق نيست
نشه پرواز دارد چين دامان نگين



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید