شماره ٢٦٦: بى سراغى نيست گرد هستى وحشت کمين

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
بى سراغى نيست گرد هستى وحشت کمين
نقش پاى جلوه ئى داريم در خط جبين
بندگى ننگ کجى از طينت ما مى برد
ميتراود راستى در سجده از نقش نگين
وضع نخوت خاکيان را صرفه آرام نيست
گردباد آشفتگى ميچيند از چين جبين
جلوه اسباب منظور تغافل خوشتر است
سخت مکروهست دنيا چشم اگر دارى ببين
اهل دنيا در تلاش غارت يکديگرند
خانه شطرنج را همسايه نگذارد کمين
اعتبارات غرور و عجز ما پيداست چيست
از نفس يک پيرهن بالده تر آه حزين
خاکسارى طينت گل کردن تشويش نيست
گر قيامت خيزد از جا برنميخيزد زمين
از حلاوتهاى دنيا سوختن خرمن کنيد
کو حصول شمع گيرم موم دارد انگبين
زندگانى دامگاه اينقدر تزوير نيست
از شمار سبحه زهد عرق ريز است دين
وضع خاموشى محيط عافيت موجست و بس
از حباب اينجا نفس دارد حصار آهنين
دورى اصل اينقدر کلفت سراغ نيستى است
کرد آتش را وداع سنگ خاکستر نشين
(بيدل) امشب در هواى دامنش گل ميکند
همچو شاخ گل مرا صد پنجه از يک آستين



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید