شماره ٢٥٢: بسعى بى نشانى آنسوى امکان رهى واکن

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
بسعى بى نشانى آنسوى امکان رهى واکن
پرافشانست همت آشيان در چشم عنقا کن
ازين صحراى وحشت هر چه بردارى قدم باش
سرى از جواب اگر برداشتى انديشه پا کن
بيک مژگان زدن از خود چو حيرت ميتوان رفتن
اگر گامى ندارى جنبش نظاره پيدا کن
زرفع گرد هستى ميتوان صد صبح باليدن
نسيم امتحان شو گوشه ئى زين پرده بالا کن
گداز قطره بحرى را زخود لبريز مى بيند
چو دل صهبا شو و از ذره تا خورشيد مينا کن
درين مزرع چه لازم آب دادن تخم بيکارى
زحاصل گر باستغنا زدى آفت تقاضا کن
عمارتهاى آب و خاک نتوان بر فلک بردن
اگر خواهى بناى رنگ ريزى ناله برپا کن
گرفتم گلشنى اى بيخبر رنگ قبولت کو
همه يکقطره خون باش اما دردلى جا کن
خيال ما شراب بيخمار نيستى دارد
اگر از بزم همت ساغرى دارى پر از ما کن
غرور سرکشى در آفتابت چند بنشاند
فروتن باش يعنى سايه ديوارى انشا کن
اگر چشمت زاسرار محبت سرمه ئى دارد
به بين موى سر مجنون و سير زلف ليلا کن
کمينگاه تعلقهاست خواب غفلتت (بيدل)
بيک واکردن مژگان جهانى را زسر وا کن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید