شماره ٢٢٢: از خودسرى مچينيد ادبار تا بگردن

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
از خودسرى مچينيد ادبار تا بگردن
خلقيست زينچنين سر بيزار تا بگردن
اى غافلان گر اين است آثار سربلندى
فرقى نمى توان يافت از دار تا بگردن
تسليم تيغ تقدير زين بيشتر چه بالد
چون موست پيکر ما يکتار تا بگردن
زين سرکشى چه دارد طبع جنون سرشتت
آفاق همچو سيلست در کار تا بگردن
تمکين نمى پسندد هنگامه رعونت
زين وضع زير تيغست کهسار تا بگردن
فرد است خاک ايندشت پا بر سر شکسته است
امروز در ته پاس انگار تا بگردن
خلقيست زين جنون زار عريان بى تميزى
دستار تا بزانو شلوار تا بگردن
رنج خلاب دنيا مست بهار خوبيست
تا پا نهى که رفتى يکبار تا بگردن
ميناى اين خرابات بى مى نميتوان يافت
در خون نشستگانند بسيار تا بگردن
کز حرص ما تعلق دارد سر تملق
چنديش پاى در گل بگذار تا بگردن
موج گهر چه مقدار از آب سر برآرد
دارد بناى اقبال ديوار تا بگردن
تا بند بندت از هم چون سبحه وانگردد
عقدا نامل ياس بشمار تا بگردن
تا زندگيست چون شمع ايمن نمى توان زيست
يک کوچه آتش از پاست اين خار تا بگردن
در خلق اگرباين بعد بى ربطى وفاقست
پيغام سر توان برد دشوار تا بگردن
کو سيلى ضرورى يا تيغ امتحانى
خلقى نشسته اينجا بيکار تا بگردن
کو طاعتى که ما را تا کوى او رساند
تسبيح تا زبانست زنار تا بگردن
بيد بهار يأسيم از بى برى مپرسيد
اعضا بخم شکستيم زين بار تا بگردن
رنگ حنايش امشب سير بهار ناز است
پابوس و منت خون بردار تا بگردن
زان جرأتى که سودم دستى بتيغ نازش
بردم زهر سر انگشت زنهار تا بگردن
چون شعله برده بودم بر چرخ بار طاقت
رنگ شکسته ام کرد هموار تا بگردن
سودائى هوس را کم نيست موى سر هم
(بيدل) مپيچ ازين بيش دستار تا بگردن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید