شماره ٢٠٩: آخر از بار تعلق هاى اسباب جهان

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
آخر از بار تعلق هاى اسباب جهان
عبرتى بستيم بر دوش نگاه ناتوان
از خم گردون مهيا شو بايماى بلا
تير مى باشد اشارتهاى ابروى کمان
از تأمل چند بايد آبروى شوق ريخت
خامشى تا کى گره در رشته ساز فغان
زحمت بسيار دارد از عدم گل کردنت
نقب در خار از نى کز نام خوديابى نشان
گر چنين حيرت عنان جستجوها ميکشد
جوهر آينه ميگردد غبار کاروان
گر فروغ دل هوس دارى خموشى ساز کن
ميشود اين شمع را افشاندن دامن زيان
از سواد چشم پى بر معنى دل برده ام
در همين خاک سيه آينه ئى دارم گمان
عرض جوهر در غبار خجلتم پوشيده است
اين زمان آينه ام چشمى است در مژگان نهان
همچو آن طفلى که بستانش کند خميازه سنج
زخم دل از شوق پيکانت نمى بندد دهان
شب بوصل طره ات فکر مسلسل داشتم
يکسخن چون شانه ام نگذشت جز مو بر زبان
مشت خاک من نياز سجده تسليم اوست
آب اگر گردم زکوى او نميگردم روان
رفت (بيدل) عمرها چون رنگ برد ياد اميد
غنچه وارى هم درين گلشن نه بستم آشيان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید