شماره ١٨٨: واکرد صبح آهى بر دل در تبسم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
واکرد صبح آهى بر دل در تبسم
تا آسمان فشاندم بال و پر تبسم
دل بيتو زين گلستان ياد شگفتنى کرد
بردم زجوش زخمش تا محشر تبسم
ما را بر مز اعجاز لعل تو آشنا کرد
شايد مسيح باشد پيغمبر تبسم
گر حسن در خور ناز عرض بهار دارد
من هم بقدر حيرت دارم سر تبسم
تا چشم باز کردم صد زخم ساز کردم
در حيرتم چو ميخواند افسونگر تبسم
اميد ما بهار است از چين ابروى ناز
يارب مباد تيغش بى جوهر تبسم
نتوان زلعل خوبان قانع شدن ببوسى
گرديدنست چون خط گرد سر تبسم
اى هوش بى تامل از لعل يار بگذر
بى شوخى خطى نيست آن مسطر تبسم
از صبح هستى ما شبنم نکرد اشکى
پر بى نمک دميديم از منظر تبسم
اى صبح رنگ عشرت تا کى بقا فروشد
ماليده گير بر لب خاکستر تبسم
(بيدل) زمعنى دل خوش بيخبر گذشتى
اين غنچه بود مهرى بر دفتر تبسم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید