شماره ١٧٢: نور جان در ظلمت آباد بدن گم کرده ام

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
نور جان در ظلمت آباد بدن گم کرده ام
آه ازين يوسف که من در پيرهن گم کرده ام
وحدت از ياد دوئى اندوه کثرت ميکند
در وطن زانديشه غربت وطن گم کرده ام
چون نم اشکى که از مژگان فرو ريزد بخاک
خويش را در نقش پاى خويشتن گم کرده ام
از زبان ديگران درد دلم بايدشنيد
کز ضعيفها چونى راه سخن گم کرده ام
موج دريا در کنارم از تگ و پويم مپرس
آنچه من گم کرده ام نايافتن گم کرده ام
گر عدم حايل نباشد زندگى موهوم نيست
عالمى را در خيال آندهن گم کرده ام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید