شماره ١٦٩: نميباشد تهى يک پرده از آهنگ تسخيرم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
نميباشد تهى يک پرده از آهنگ تسخيرم
زهستى تا عدم پيچيده است آواز زنجيرم
چو خاکستر شوم داغم بمرهم آشنا گردد
گداز خويش دارد چون تب اخگر طبا شيرم
جبين از آستان سينه صافان برنميدارم
چو حيرت آب اين آينه ها کرده است تسخيرم
چرا صياد چيند دامن ناز از غبار من
که چون آب گهر رنگى ندارد خون نخچيرم
دم پيرى سواد نااميدى کرده ام روشن
غبار زندگى چون مو نمودار است ازين شيرم
ببينم تا کجا تسکين رسد آخر بفريادم
درين محفل نفس عمريست از دل مکشد تيرم
غبارى هم زمن پيدانشد در عرصه امکان
جهان آينه و من مرده يک آه تأثيرم
فلک صد سال مى بايد که خم بر گردنم بندد
باين فرصت که تا سر در گريبان برده ام سيرم
زبس دارد دماغ همتم ننگ گرفتنها
اگر تا حشر گم باشد سراغ خود نميگيرم
دم عيسى سحر در آستين کلک نقاشى
که پرواز نفس دارد ببادش رنگ تصويرم
فناى جسم ميگويند حشرى در کمين دارد
خجالت مزد ناکامى بمردن هم نمى ميرم
تب و تاب نفس صيد کشاکش داردم (بيدل)
گرفتارم نميدانم بدست کيست زنجيرم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید