شماره ١٥٣: ميدهد زيب عمارت از خرابى خانه ام

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
ميدهد زيب عمارت از خرابى خانه ام
آب در آينه دارد سيل در ويرانه ام
از گداز رنگ طاقت برنمى آيم چو شمع
گردش چشم که در خون ميزند پيمانه ام
اينقدرها بيخود جام نگاه کيستم
گوشها ميخانه شد از نعره مستانه ام
عمرها شد از مقيمان سواد وحشتم
ريخت چشم او بگرد سرمه رنگ خانه ام
هر کجا روشن کنند از سرو او شمع چراغ
ناله قمرى شود خاکستر پروانه ام
نشه سودا باين نيرنگ هم مى بوده است
سنگ را گل ميکند شور سر ديوانه ام
اختلاط خلق بر من تهمت الفت نه بست
همچو بو در طبع رنگ از رنگها بيگانه ام
با دل قانع فراغى دارم از تشويش حرص
مور را دست تصرف کوتهست از دانه ام
نامه احوال مجنون سر بمهر حيرتست
جاى مژگان بسته ميگردد لب از افسانه ام
پيچ و تاب طره امواج خون بسملم
جوهر شمشير ميباشد زبان شانه ام
عشق در انجام الفت حسن پيدا ميکند
شمع مى آيد برون از سوختن پروانه ام
يار شد بى پرده ديگر تاب خوددارى کراست
اى رفيقان نوبهار آمد کنون ديوانه ام
صبح بودم گر سبکروحى بدادم ميرسيد
سخت جانى کرد (بيدل) خشت اين ويرانه ام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید