شماره ١٤٠: مپرسيد از معاش خنده عنوانى که من دارم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
مپرسيد از معاش خنده عنوانى که من دارم
از آب ناشتاتر ميشود نانى که من دارم
دو روزم بايد از ابرام هستى آب گرديدن
بجز ننگ فضولى نيست مهمانى که من دارم
دل آواره با هيچ الفتى راضى نميگردد
چه سازم چاره اين خانه ويرانى که من دارم
جدا زانجلوه نتوان اينقدرها زندگى کردن
بخارا تيشه مى بايد زد از جانى که من دارم
زشوخى قاصدش هر گام دارد بازگرديدن
برنگ سودن دست پشيمانى که من دارم
زگلچينان باغ آرزوى کيستم يارب
پر طاوس دارد گرد دامانى که من دارم
ندارد جز تأمل موج گوهر مصرعى ديگر
همين يک سکته است انشاى ديوانى که من دارم
ز رنگ آميزى اين باغ عبرت برنمى آيد
بغير از نقشبند طاق نسيانى که من دارم
بحيرت رفت عمر و بر يقين نکشودم آغوشى
بچشم بسته بربندند مژگانى که من دارم
نميدانم چه سان از شرم نادانى برون آيد
بزنار آشنا ناگشته ايمانى که من دارم
کفيل عذر يکعالم خطا طرفى ديگر دارد
حيا بر دوش زحمت بست تاوانى که من دارم
چو شمع از فکر خود تا خاک گشتن برنمى آيم
گريبانهاست (بيدل) در گريبانى که من دارم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید