شماره ٩١: عبث خود را چو آتش تهمت آلود غضب کردم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
عبث خود را چو آتش تهمت آلود غضب کردم
بهر خاشاک چندان گرم جوشيدم که تب کردم
چو آن طفلى که رقص بسملش در اهتزاز آرد
نفسها را پرافشان يافتم ناز طرب کردم
بداغ کلفتى واسوختم از خامى همت
چو ماه از خانه خورشيد اگر آتش طلب کردم
مخواه از موج گوهر جرأت طوفان شکاريها
کمند نارسائى داشتم صيد ادب کردم
زحسن بى نشان تاوانمايم رنگ تمثالى
در حيرت زدم آينه دارى زا سبب کردم
بمستان مينوشتم بيخودى تمهيد مکتوبى
مدادش را دوات از سايه برگ عنب کردم
چو شمع از خلوت و محفل شدم مرهون داغ دل
زچندين دفتر آخر نقطه ئى را منتخب کردم
چو گردون هر چه جوشيد از غبارم جوهر دل شد
باين يک شيشه خلقى را دکاندار حلب کردم
بمشق عافيت راهى دگر نگشود اين دريا
چو ماه نو جبين گر سوده شد ايجاد لب کردم
ندامت داشت (بيدل) معنى موهوم فهميدن
بتحقيق نفس روز هزار آينه شب کردم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید