شماره ٦٣: شب چشم امتيازى بر خويش باز کردم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
شب چشم امتيازى بر خويش باز کردم
آئينه تو ديدم چندانکه ناز کردم
فرياد ناتوانان محور غبار عجز است
رنگى برخ شکستم عرض نياز کردم
سامان صد عبادت تسليم ناتوانى
يک جبهه سجده بستم چندين نماز کردم
حيرتسراى امکان از بسکه کم فضا بود
بر روى هرد و عالم چشمى فراز کردم
نوميدى طلبها آهى بجلوه آورد
بگسستم از دو عالم کاين رشته ساز کردم
آسوده ام درين دشت از فيض نارسائى
گر دست کوتهى کرد پائى دراز کردم
تنزيه موج ميزد در عرصه حقيقت
من از خيال تازى گرد مجاز کردم
انديشه سرنگون شد سعى خرد جنون شد
دل هم طپيد و خون شد تا فهم راز کردم
نقد حباب (بيدل) از چنگ آگهى ريخت
شد بوته گدازم چشمى که باز کردم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید