شماره ٤٠: زندگى را از قد خم عبرت آگه ميکنم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
زندگى را از قد خم عبرت آگه ميکنم
وقف رعنائى بساطى داشتم ته ميکنم
پوچ مى يابم سر و برگ بساط اعتبار
اين کتانها را خيال پرتو مه ميکنم
در خرابات تغافل درد هم ناصاف نيست
چشم اگر پوشم جهانى را منزه ميکنم
ضبط دل در قطع تشويش املها صنعتى است
چون گهر زين يک گره صد رشته کوته ميکنم
يکنفس گر سر بجيبم واگذارد روزگار
يوسفستانها خمير از آب اين چه ميکنم
مزد کار غفلت اينجا انفعالى بيش نيست
کوشش مزدور خوابم روز بيگه ميکنم
حلقه قامت مرا صفر کتاب ياس کرد
ناله ئى گر ميکنم اکنون يکى ده ميکنم
چون نفس موهوميم هر چند اجزاى فناست
کوس هستى ميزنم گر دو دلى ره ميکنم
شوق بيتابست (بيدل) فهم معنى گو مباش
تا زبان مى بوسدم کام الله الله ميکنم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید