شماره ٣٢: زدل چون غنچه يکچاک گريبان نگير ميخواهم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
زدل چون غنچه يکچاک گريبان نگير ميخواهم
کشاد کار خود بى ناخن تدبير ميخواهم
نيم مخمور مى کز قلقل مينا بجوش آيم
سيه مست جنونم غلغل زنجير ميخواهم
بکوثر گر زند ساغر ندارد بسملم سيرى
دم آبى اگر ميخواهم از شمشير ميخواهم
بنايم ننگ حيرانى کشيد از دست جمعيت
غبار دامن زلفى پى تعمير ميخواهم
زآتش کاش احرام جنون بندد سپند من
بوحشت جستنى زين خانه دلگير ميخواهم
بهر مويم هجوم جلوه خوابانده است مژگانها
زشوقت جنبشى چون خامه تصوير ميخواهم
ببوى غنچه نسبت کرده ام طرز کلامت را
زبان برگ گل در عذر اين تقصير ميخواهم
درينصحرا جنون هرزه فکر دامها دارد
دو عالم جسته است زخويش و من نخچير ميخواهم
لب سوفارم از خميازه هاى بى پرو بالى
زگردون مقوس همتى چون تير ميخواهم
حصول مطلب از ذوق تمنا ميکند غافل
زمان انتظار هر چه باشد دير ميخواهم
برنگ من برون آيد کسى تا قدر من داند
باين اميد طفلى را که خواهم پير ميخواهم
زحد بگذشت (بيدل) مستى شور جنون من
بچوب گل چو بلبل اندکى تعزير ميخواهم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید