شماره ٢٥: زحرف راحت اسباب دنيا پنبه در گوشم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
زحرف راحت اسباب دنيا پنبه در گوشم
مبادا زبستر مخمل ربايد خواب خرگوشم
شنيدن شد دليل اينقدر بيصرفه کوئيها
زبان هم لال ميگرديد اگر ميبود کر گوشم
حديث عشق سر کن گر علاج غفلتم خواهى
که اين افسانه آتش دارد و من پنبه در گوشم
نواها داشت ساز عبرت اين انجمن اما
نگرديد از کرى قابل تميز خير و شر گوشم
برنگ چنبر دف آنقدر از خود تهى گشتم
که سعى غير مى بندد صداى خويش در گوشم
سفيدى ميکند از پنبه اينجا چشم اميدى
نواى عالم آشوبى که دارد در نظر گوشم
بذوق مژده وصل آنقدر بيتاب پروازم
که چون گل ميتواند ريخت رنگ بال و پر گوشم
بدرس بى تميزى چند خون سعى ميريزم
چو شور عشق بايد خواند افسونى بهر گوشم
زسار هر دو عالم نغمه دلدار ميجوشد
کدامين پنبه سيماب تو شد اى بيخبر گوشم
مگر آواز پائى بشنوم (بيدل) درين وادى
برنگ نقش پا در راه حسرت سر بسر گوشم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید