شماره ١٥: زان ناله که شب بيرخت افراخته بودم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
زان ناله که شب بيرخت افراخته بودم
در گردن گردون رسن انداخته بودم
اين عالم آشفته که هستى است غبارش
رنگيست که من صبح ازل باخته بودم
پرواز غبارم پر طاوس ندارد
همدوش خيالت نفسى تاخته بودم
هيهات که فردا چه شناسم من غافل
ديروز هم آثار تو نشناخته بودم
پيشانيم آخر زعرق پاک نگرديد
کز تاب رخت آينه نگداخته که بودم
جز باد نه پيمودم ازين دشت توهم
چون صبح طلسم نفسى ساخته بودم
در آتشم از ننگ فضولى چه توان کرد
او در برو من آينه پرداخته بودم
خاکسترم امروز تسلى گردود است
پروانه بيتاب همين فاخته بودم
(بيدل) زميان دست غريقى بدر آمد
تيغى که بميدان غرور آخته بودم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید