شماره ٧: دوش کز سير بهار سوختن سر بر زدم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
دوش کز سير بهار سوختن سر بر زدم
صد گل و سنبل چو شمع از دود دل بر سر زدم
پاى تا سر نشه ام از فيض ناکامى مپرس
آرزويم هر قدر خون گشت من ساغر زدم
شبنم من زين گلستان رنگى و بوئى نيافت
از هجوم دود گردابى بچشم تر زدم
آسمان بى بضاعت ساز يک بستر نداشت
تکيه ئى چون ماه نو بر پهلوى لاغر زدم
برصف آراى تعلق بود اسباب جهان
چشم پوشيدم شبيخونى برين لشکر زدم
برگ برگ اين گلستان پرده ساز منست
هر کجا رنگى شکست آهنگ شد من پر زدم
سينه چاکان چون سحر مشق فنا آماده اند
عام شد درسى که من هم صفحه ئى سطر زدم
ايحريفان قدر استغناى دل فهميدنى است
من باين يک آبله پا بر هزار افسر زدم
رهنماى منزل مقصد ندامت بوده است
دامنى دريافتم دستى اگر بر سر زدم
فيض صبحى در طلسم هستيم افسرده بود
دامن اين گرد سنگين يکدوچين برتر زدم
شعله افسرده ام اقبال نوميدى بلند
هر کجا از پا نشستم چتر خاکستر زدم
خانه دلرا که همچون لاله از سودا پر است
(بيدل) از داغ محبت حلقه ئى بر در زدم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید