شماره ١: دو را زان در چند در هر دشت و در گرداندم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
دو را زان در چند در هر دشت و در گرداندم
بخت بر گرديده برگردد که برگرداندم
طالعى دارم که چرخ بيمروت همچو شمع
شام پيش از ديگر آگه از سحر گرداندم
آگهى در کارگاه مخملم خون ميخورد
خواب پا برجاست صد پهلو اگر گرداندم
زهره ام از نام عشق آبست ليک اقبال شوق
ميتواند کوه ياقوت جگر گرداندم
خاک هم گاهى برنگ صبح گردى ميکند
فقر ميترسم باستغنا سپر گرداندم
اى قناعت پا بدامن کش که چشم حرص دون
کاسه ئى دارد مبادا در بدر گرداندم
هم بزير پايم آب و دانه خرمن ميکند
آنکه بيرون قفس بى بال و پر گرداندم
شيشها کردم تهى اما تنگظرفى بجاست
بشکند دل تا خراباتى دگر گرداندم
از ضعيفى سوده ميگردد چو شمع انگشت من
گر ورقهاى شکست رنگ تر گرداندم
چيزى از ايثار ميخواهم نياز دوستان
تا مبادا اين سلام خشک تر گرداندم
چون حنا (بيدل) زگلزار عدم آورده ام
رنگ اميدى که پايش گرد سر گرداندم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید