انجامش روزگار نظامى

غزلستان :: نظامی :: اقبال نامه

افزودن به مورد علاقه ها
مغنى ره مش جان بساز
نوازش کنم زان ره دل نواز
چنان زن نوا از يکى تا به صد
که در بزم خسرو زدى باربد
نظامى چو اين داستان شد تمام
به عزم شدن نيز برداشت گام
نه بس روزگارى برين برگذشت
که تاريخ عمرش ورق در نوشت
فزون بود شش مه ز شصت و سه سال
که بر عزم ره بر دهل زد دوال
چو حال حکيمان پيشينه گفت
حکيمان بخفتند و او نيز خفت
رفيقان خود را به گاه رحيل
گه از ره خبرداد و گاه از دليل
بخنديد و گفتا که آمرزگار
به آمرزشم کرد اميدوار
زما زحمت خويش داريد دور
شما وين سرا ما و دارالسرور
درين گفتگو بد که خوابش ربود
تو گفتى که بيداريش خود نبود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید