شماره ٢٧٧: مطلبى گر بود از هستى همين آزار بود

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
مطلبى گر بود از هستى همين آزار بود
ور نه در کنج عدم آسودگى بسيار بود
زندگى جز نقد وحشت در گره چيزى نداشت
کاروان رنگ و بو را رفتنى دربار بود
غنچه اى پيدا نشد بوى گلى صورت نبست
هرچه ديدم زين چمن يا ناله يا منقار بود
دست همت کرد از بى جرائتيها کوتهى
ورنه چون گل کسوت ما يک گريبان وار بود
سوختن هم مفت عشرتهاست اما چون شرار
کوکب کم فرصت ما يک نگه سيار بود
غفلت سعى طلب بيرون نرفت از طينتم
خواب پائى داشتم چشمم اگر بيدار بود
عاقبت در مشرب من بار گنجايش نداشت
بس که جامم چون شرر از سوختن سرشار بود
اين دبستان چشمه قربانى است کز بى مطلبى
نقش لوحش بيسواد و خامه ها بيکار بود
قصر گردون راز پستى رفعت يکپايه نيست
گردن منصور را حرف بلندش دار بود
مصدر تعظيم شد هرکس ز بدخوئى گذشت
نردبان اوج عزت وضع ناهموار بود
دل بحسرت خون شد و محرم نوائى برنخاست
ناله فرهاد ما بيرون اين کهسار بود
شوخى نظاره بر آئينه ما شد نفس
چشم برهم بسته (بيدل) خلوت ديدار بود
معنى سبقان گر همه صد بحر کتابند
چون موج گهر پيش لبت سکته جوابند
رحم است بحال تب و تاب نفسى چند
کاين خشک لبان ماهى درياى سرابند
بيش و کم خلق آيت بيمغزى وهم است
صفر آينه داران عدم در چه حسابند
جز هستى مطلق ز مقيد نتوان يافت
اشيا همه يک سايه خورشيد نقابند
عبرت نظران در چمن هستى موهوم
چون شبنم صبح از نفس ساخته آبند
مستى بخروشيست درين بزم که از شرم
مستان همه گر آب شوند اشک کبابند
پيرى تو کجائى که دهى داد هوس ها
اين منتظران قد خم پا برکابند
چون کاغذ آتش زده اين شوخ نگاهان
تسليم غنودنکده يک مژه خوابند
فرصت شمرانيم چه رائى و چه مرئى
موج و کف پوچ آئينه در دست حبابند
زير فلک از منعم و درويش مپرسيد
گرخانه همين است همه خانه خرابند
(بيدل) مشکن ربط تائمل که خموشان
چون کوزه سربسته پر از باده نابند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید