شماره ٢٣٩: کلاه هر که فلک بر سماک مى فگند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
کلاه هر که فلک بر سماک مى فگند
سرش چو آبله آخر بخاک مى فگند
بگم شدن چو نگين بى نياز شهرت باش
که ناز نام ترا در مغاک مى فگند
چو صبح تا زگريبان سرى برون آرى
زمانه رخت تو بر دوش چاک مى فگند
بکارگاه تعين که «لاشريک له » است
خلل اگر فگند اشتراک مى فگند
زجوش گريه مستانه ئى که دارد ابر
چه شيشه ها که نه در پاى تاک مى فگند
زامتلا مپسنديد خوارى نعمت
که شاخ ميوه زسيرى بخاک مى فگند
عرق که جبهه تسليم سر فگنده اوست
گره برشته ما شرمناک مى فگند
رهت گلست به آهستگى قدم بردار
که جهد لکه بدامان پاک مى فگند
زعاجزى در اقبال امن زن (بيدل)
که طاقتت بجهان هلاک مى فکند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید