شماره ١٩٤: فسون عيش کدورت زداى ما نشود

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
فسون عيش کدورت زداى ما نشود
نفس بخانه آئينها هوا نشود
قسم بدام محبت که از خم زلفت
دل شکسته ما چون شکن جدا نشود
خروش هر دو جهان گرد سرمه بيخته ايست
تغافل تو مگر همت آزما نشود
گشاد دل نتوان خواستن زقطع اميد
بناخنيکه بريدند عقده وا نشود
چنان بفقر زدام تعلق آزاديم
که عرض جوهر ما نقش بوريا نشود
چه ممکن است رود داغ بندگى زجبين
زمين فلک شود و آدمى خدا نشود
تقدس تو همان بى غبار پيدائيست
گل بهار ترا رنگ رونما نشود
بذوق گوشه چشميست سرمه سائى شوق
غبار ما چه خيال است توتيا نشود
چو سبحه آنقدرم کوته است تار اميد
که صد گره اگرش واکنى رسا نشود
بغير سرکشى از ابلهان مجو (بيدل)
که نخل اين چمن از بى برى دو تا نشود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید