شماره ١٤٩: صفا داغ کدورت گشت سامان من و ما شد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
صفا داغ کدورت گشت سامان من و ما شد
بسر خاکى فشاند آئينه کاين تمثال پيدا شد
زيارتگاه حسنم کرد فيض محو گرديدن
بجز نقش ستم را خانه آئينه پيدا شد
زفکر خود گذشتم مشرب ايجاد جنون گشتم
گريبان تأمل صرف دامن گشت صحرا شد
چراغ برق تحقيقى نميباشد درين وادى
سياهى کرد اينجا گر همه خورشيد پيدا شد
زتمثال فنا تصوير صبح آواز مى آيد
که در آئينه وضع جهان نتوان خودآرا شد
زيمن عافيت دور است ترک وضع خاموشى
زبان بال طپشها زد اگر يک حرف گويا شد
بقدر ناز معشوقست سعى همت عاشق
نگاه ما بلندى کرد تا سرو تو رعنا شد
دماغ درد دل دارى مهياى طپيدن شو
بگوس عافيت نتوان حريف ناله ما شد
عروجم بينشانى بود ليک از پستى همت
شرار من فسردن در گره بست و ثريا شد
سرو برگ تعلق در ندامت باختم (بيدل)
جهان را سودن دستم پر پروزا عنقا شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید