شماره ١٤٤: صبح شد در عرصه گردون مگو خندان سفيد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
صبح شد در عرصه گردون مگو خندان سفيد
کف بلب آورده است اين بختى کوهان سفيد
تا کجا روشن شود عجز ترددهاى خلق
بحر هم در خورد گوهر ميکند دندان سفيد
جاده پيماى عدم بوديم و کس محرم نبود
اين ره خوابيده شد از لغزش مژگان سفيد
شبهه تحقيق نقشى ميزند بر روى آب
جز سياهى هيچ نتوان شد درين ميدان سفيد
زنگ دارد جوهر آئينه عرض کمال
در کلف خوابيد هر جا شد مه تابان سفيد
تا نگردد سخت جانى دستگاه انفعال
استخوان در پيکر ما ميشود پنهان سفيد
زير کردون چون سحر در يکنفس گشتيم پير
ميشود موى اسيران زود در زندان سفيد
راه غربت يکقدم رنجش کم از صد سال سنت
اشک را از ديده دورى کرد تا مژکان سفيد
بزم مى گرم است از دم سردى واعظ چه باک
برف نتواند شدن در فصل تابستان سفيد
انتظار تيغ نازش انفعال آورد يار
چون عرق گرديد آخر خون مشتاقان سفيد
مينوشتم نامه ئى بى مطلب قربانيان
جوشن نوميدى زبس کف کرد شد عنوان سفيد
کاروان انتظار آخر بجائى ميرسد
(بيدل) از چشم ترم راهيست تا کنعان سفيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید