شماره ١٢٨: شبم آهى زدل در حسرت قاتل برون آمد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
شبم آهى زدل در حسرت قاتل برون آمد
سرشک از ديده بال افشانتر از بسمل برون آمد
چه سازد عقل مسکين گر نپوشد کسوت مجنون
که ليلى هر کجابى پرده شد محمل برون آمد
ندارد صرفه عزت مقام خود نفهميدن
سخن صد پيش پا خورد از بان کز دل برون آمد
بداغ فوت فرصت سوختن هم عالمى دارد
چراغان کرد آن پروانه کز محفل برون آمد
سراغ عافيت کم بود در وحشتگه امکان
طلب از آبله فالى زد و منزل برون آمد
رهائى نيست از هستى بغير از خاک گرديدن
ازين درياى عبرت هر که شد ساحل برون آمد
بکوشش ربط نتوان داد اجزاى هوائى را
دل از خود جمع کردن عقده مشکل برون آمد
ندارد حسن يکتائى زجيب غير جوشيدن
حق از حق جلوه گر شد باطل از باطل برون آمد
دماغ خاکسارى هم عروج نشه ئى دارد
من اميدى دماندم تا نهال از گل برون آمد
که دارد طاقت همچشمى ظرف حباب من
محيط از خود تهى گرديد تا (بيدل) برون آمد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید