شماره ١٢٥: شب که طوفان جوشى چشم ترم آمد بياد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
شب که طوفان جوشى چشم ترم آمد بياد
فکر دل کردم بلاى ديگرم آمد بياد
با کدامين آبرو خاک درش خواهى شدن
داغ شو اى جبهه دامان ترم آمد بياد
نقش پائى کرد گل بيتابيم در خون نشاند
پهلوئى بر خاک ديدم بسترم آمد بياد
ذره را ديدم پرافشان هواى نيستى
نقطه ئى از انتخاب دفترم آمد بياد
سجده منظور کيم نقش جبينم جوش زد
خاک جرلان که خواهم شد سرم آمد بياد
در گريبان غوطه خوردم رستم از آشوب دهر
کشتيم ميبرد طوفان لنگرم آمد بياد
بيتو عمرى در عدم هم ننگ هستى داشتم
سوختم بر خويش تا خاکستر آمد بياد
تا سحر بى پرده گردد شبنم از خو رفته است
الوداع اى همنشينان دلبرم آمد بياد
جرأتم از خجلت بيدستگاهى داغ کرد
ناله شد پرواز تا عجز پرم آمد بياد
حسرت طوفان بهار عالم مخموريم
هر قدر گرديد رنگم ساغرم آمد بياد
اى فراموشى کجائى تا بفريادم رسى
باز احوال دل غم پرورم آمد بياد
(بيدل) اظهار کمالم محو نقصان بوده است
تا شکست آئينه عرض جوهرم آمد بياد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید