شماره ١١٦: سيل غميکه داد جهان خراب داد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
سيل غميکه داد جهان خراب داد
خاکم بباد داد برنگى که آب داد
راحت درين بساط جنون خيز مشکلست
مخمل اگر شوى نتوان تن بخواب داد
يارب چه مشربم که درين شعله انجمن
گردوم ميم بساغر اشک کباب داد
اينست اگر شمار تب و تاب زندگى
امروز ميتوان بقيامت حساب داد
بر موج آفتى که اميد کنار نيست
تدبير رخت اينقدرم اضطراب داد
سستى چه ممکن است رود از بناى عمر
نتوان بهيچ پيچ و خم اين رشته تاب داد
وقت ترحم است کنون اى نسيم صبح
کان شوخ اختيار بدست نقاب داد
صد نوبهار خون شد و يکغنچه رنگ بست
تا بوسه رخش ناز ترا بر رکاب داد
يارب چه سحر کرد خط عنبرين يار
کز جوى شب بمزرع خورشيد آب داد
تا مى بلعل او رسد از خويش رفته است
شبنم نميتوان بکف آفتاب داد
انجام کارباده کشان جز خمار نيست
خميازه هاى جام ميم اين شراب داد
(بيدل) سوال چشم بتان را طرف مشو
يعنى که سرمه ناشده بايد جواب دد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید