شماره ٨٨: زشرم عشق فلکها بخاک رو کردند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
زشرم عشق فلکها بخاک رو کردند
دميکه چشم گشودند سرفرو کردند
هواى قصر غنا خفت پا بدامن عذر
کمندها همه بر عزم چين غلو کردند
خرد بصد طلب آئينه جنون پرداخت
که چشم شخص بتمثال روبرو کردند
بوهم باده حريفان آگهى پيما
دل گداخته در ساغر و سبو کردند
قيامت است که در بحر بى کنار عدم
زخودتهى شدگان کشتى آرزو کردند
کسى بمعبد خجلت چه سجده پيش برد
جبين بسيل عرق رفت تا وضو کردند
علاج چاک گريبان بجهد پيش نرفت
سرنگون شده را بخيه رفو کردند
بحکم عجز همه نقشبند اوهاميم
شکست چينى ما صرف کلک مو کردند
سواد نسخه بينش خموشى انشا بود
بجاى چشم همه سرمه در گلو کردند
دماغ سير چمن سوخت در طبيعت عجز
بخاک از آبله آبى زدند و بو کردند
زدور باش ادب غيرتى معاينه شد
که محرمان هم خود را خيال او کردند
تلاش خلق زعلم و عمل درى نگشود
مآل کار چو (بيدل) بهيچ خو کردند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید