شماره ٧٣: زان زر و سيم که اين مردم باذل بخشند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
زان زر و سيم که اين مردم باذل بخشند
يک درم مهر دو لب کو که بسائل بخشند
جود مطلق بحسابيست که از فضل قديم
کم و بيش همه کس از همه غافل بخشند
سر متابيد زتسليم که در عرصه عشق
هيکل عافيت از زخم حمايل بخشند
دل مجنون بهوادارى ليلى چه کم است
حيف فانوسى اين شمع بمحمل بخشند
تو و تمکين تغافل من و بى صبرى درد
نه ترا ياد مروت نه مرا دل بخشند
دلکى دارم و چشميکه کجا باز کنم
کاش اين آئينه را تاب مقابل بخشند
لاف هستى زده از مرگ شفاعت خواهست
اين ازان جنس خطاهاست که مشکل بخشند
گرشوى مرکز پرکار حقيقت چو گهر
در دل بحر همان راحت ساحل بخشند
رهروانيم زما راست نيايد آرام
پاى خوابيده همان به که بمنزل بخشند
نيست خون من ازان ننگ که در محشر شرم
جرم آلودگى دامن قاتل بخشند
گرنه منظور کرم بخشش عبرت باشد
چه خيالست که دولت باراذل بخشند
بهوس داد قناعت دهم و ناز کنم
دل بيدردى اگر با من (بيدل) بخشند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید